نوشته اصلی توسط
ava00068
با سلام و خسته نباشید خدمت مشاوران محترم.من 25 سالمه و شوهرم هم همسن هودمه.4 ساله که ازدواج کردیم.من لیسانس و شوهرم فوق لیسانس داره و از اقوام هستیم.شوهرم علاقه زیادی به فوتبال رفتن و تماشای فوتبال و برنامه 90 و اخبار ورزشی و کلا شبکه ورزش میباشد و هر گونه ورزشی هم باشه رو نگاه میکنه.هفته ای 2 یا 3 بار در ساعاتی که باید پیش من باشه رو به فوتبال رفتن هختصاص میده و به تازگی شروع به باشگاه رفتن کرده و به این عقیده هست که باید روزی 2 ساعت رو مال خودش باشد و من حق هیچ گونه اعتراضی ندارم.اوایل خیلی بحث میکردیم سر اینکه فوتبال نره اما بحثمون به جاهایی میرسید که به من میگفت حاضره طلاقم بده یا پا رو جنازم بذاره ولی فوتبالشو بره.حتی دوبار بخاطر همین اعتراض من میخواست منو از خونه بندازه بیرون.وقتی دیدم اینجوری حساسه تصمیم گرفتم خودمو سرگرم کنم.دوتا کلاس هنری رفتم که تموم شد میگم منو بذار خونه بابام که تنهایی تو خونه روم اثر دذاره که وقتی از فوتبال میای بحث نکنیم و اونم فوری فوری قبول میکنه و شده منو قله قاف میبره که من فقط غر نزنم و اون راحت به فوتبالش برسه.واسم نت وصل کرده که وقتایی هم که تو خونم سرگرم فضای مجازی باشم.اینو هم بگم اوایل پرخاشگر بود و تند خو و مدام عصبانی میشد و چیز میش************د اما وقتی خوب باهاش حرفیدم گفت بخاطر اینکه رابطه جنسیمون کمه و منم دیگه سعی میکنم رابطمو به هفته ای دوبار برسونم و واقعا دیدم که خیلی خیلی بهتر شده و مدام بغلم میکنه و بوسم میکنه و دیگه عصبانی نمیشه.اما قضیه فوتبال رفتنشو هیچ جوری نتونستم کم کنم.خلاصه مشکل من الان اینجاست که سرگرم شدن من در فضای مجازی در ساعات تنهاییم باعث شده به پسر عموی شوهرم که 23 سالشه و مجرد نزدیک بشم.اوایل با اطلاع همسرم بهم تو وات ساب پیام عارفانه میدادیم ولی یواش یواش پیام هامون به چت تبدیل شد .البته اینو هم بگم جز احوالپرسی و صحبت های معمولی یا مسخره بازی چیزی نبوده تا الان ولی جوری شده که من شدید وابسته شدم .و همیشه تنهاییمو با حرف زدن با اون میگذرونم حتی زمانایی که شوهرم خونست و داره فوتبال تماشا میکنه یا با برادرش که 19 سالشه میشنن ساعت ها پای فوتبال و با هم تجزیه تحلیل میکنن و من تو اتاق تنها نشستم خودمو با حرف زدن با پسر عموش سرگرم میکنم.اینو هم بگم ازونجایی که خیلی بخاطر فوتبال زجر کشیدم از هرچی فوتباله متنفر شدم و حاضر نیستم برم پیش شوهرم باهاش فوتبال ببینم هرچند اونم تو این شرایط اصلا بمن توجه نمیکه و فقط فوتبال واسش مهمه.حتی من 1 هفته بعد عروسیم که به اصطلاع تو حجله بودم و خونه مادر شوهرم بودم اون شبا با برادرش به تماشای فوتبال مینشست و من تنها تو اتاق اشک میریختمو خوابم میبرد با اینکه ما از خانواده هایی هستیم که اولین خوابیدن کنار همو فقط شب عروسی تجربه میکنیم. و میخوام اینو بگم با وجود ذوق داشتن کنار من خوابیدن اخر فوتبال براش در اولویته. بهر حال الان من وابسته حرف زدن با پسر عموش شدم ه شوهرم در این حد رو خبر نداره ولی بابت این قضیه خیلی احساس بدی دارم.حس میکنم دارم بهش خیانت میکنم با اینکه هیچی نیست جز وابستگی.از دیروز تا حالا با خودم عهد کردم که دیگه اونقدر کم جوابشو بدم که کلا رابشو قطع کنم چون من واقعا همسرمو دوست دارم و واسه رسیدن بهش خیلیییییییییییی سختی کشیدمو اشک ریختم تازه به ارامش رسیدم تازه اومدم تو خونه خودم و دلم نمیخواد همه چیز خراب بشه اما هرچی هم با شوهرم حرف میزنم بی فایده هست.دیشب باهاش حرف زدم نتونستم مستقیم بگم همه چیو فقط گفتم دوست دارم به تو وابسته شم نه گوشی و فضای مجازی.شاید زندیگیمون خراب شه با این وضعیت.من توجه تورو میخوام.اونم گفت اگه قرار باشه زندگی به خاطر فضای مجازی خراب شه پی چه بهتر که خراب شه.گفتم حالا که به فوتبال رفتنت خودمو راضی کردم فقط واسه اینکه زنگیمون ارووم باشه و باهم بحث نکنیم پس بیا حد اقا باشگاه نرو.گفت نه من از امروز تصمیم دارم برم باشگاه.گفتم اگه واسه سلامتیته خوب همون فوتبال کافیه اگه بخاطر چاق شدنو اندامی شدنته من همینجوری لار دوست دارم.گفت من بخاطر تو نمیخوام برم.بخاطر خودمه.چون به این تنتیجه رسیدم که خیلی لارم.گفتم بعد 4 سال الان به این نتیجه رسیدی؟اونوقتا که من التماست میکردم بری باشگاه شاید از فوتبال رفتنت کم بشه چرا اونوقت نرفتی.گفت تو فقط میتونی خودتو سرگرم کنی و کاری بمن نداشت باشی.فک کن دارم میرم سر کار عصرا.گفتم کار کردن فرق داره.چون من این احساسو دارم تو داری برای من برای زندگیمون تلاش میکنی پول در بیاری پس راضیم اما فوتبال رفتنو باشگاه رفتن اصلا با کار کردن قابل مقایسه نیست.گفت تو هم با دوستات برو با برو بازار بورو تفریح بورو بیرون.گفتم اول که من دوستای زیادی نارم که باهاشون صمیمی باشم جز 2 تا که یکیش ازدواج کرده شهر دور و اون یکی هم سر کاره تا غروب.در ضمن من زنم اگه یه نفر چند روز منو ببینه تو خیابون میچرخم چه فکری درموردم میکه ؟نمیگه چه زنه ولوی هست؟نمیگه هیچ وقت خونه نیست؟گفت واسم مهم نیست مهم منم که راضیم.گفتم اما من دوست دارم با تو وقتمو بگذرونم ...خلاصه حرفام هیچ نتیجه ای ناشت با اینکه قبلش کلی واسش لوس شدمو کلی باهاش خندیده بودم و بعد اروم اروم حرفامو گفتم اما نتیجه ای که نداشت هیچ بعد حرفامم راحت نشست پای فوتبالو حتی پیشم هم نخوابید.حالا ازتون میخوام کمکم کنید.وقتی به مامانم یا خواهرام میگم میگن تو خیلی حساسی فکر کن مثه شوهرای ما از صبح تا شب نیستش.اما من دردم چیز دیگست.نمیخوام به زنگیم لطمه بخوره نمیخوام وابست شم نمیخوام وابستگی برام دردسر شه...